آرام جانم درسا آرام جانم درسا ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه سن داره
وبلاگ اجابت دعایموبلاگ اجابت دعایم، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

❤❤ בرسا اجابت یــڪ בعا

ما اومدیم ...... بعد یه وقفه نه چندان طولانی

عروسک مامان سلام عزیزم یه چند روزی واست پست جدید نذاشتم آخه همون آخرین پستی که واست گذاشتم سرما خوردم خیلی شدید و اصلا" حالم خوب نبود چند تایی آمپول هم نوش جان کردم . گاهی به وبت میومدم اما فقط چند دقیقه. اما الان حالم بهتره فقط سرفه های بدی میکنم که هنوز خیلی اذیتم میکنه و وقتی سرفه میکنم احساس میکنم قفسه سینم زخم شده . تمام طول روزو ماسک میزنم اولش دوباره میترسیدی و گریه میکردی ولی الان نه دیگه عادی شده و میخندی . کم کم اگه این ماسک برداشته نشه فکر کنم این قیافه مو بهتر دوست داشته باشی  . و دیگه اینکه متاسفانه شما امروز از صبح خیلی بیتابی میکردی . سرما خوردی اما بردمت دکتر . گفتن ربطی به مریضی من نداره و واسه خاطر...
27 اسفند 1390

درسایی با روی خوش رفته وب آرشیدا کوچولو مهمونی ...........

مهمونی   کنار گل تو باغچه نشستن دو تا زنبور یه مهمونی گرفتن با یه دونه ی انگور خانوم و آقا مورچه رد میشدن از اونجا زنبورای مهربون صدا زدن بفرما! شاپرک و کفشدوزک می پریدن رو گلها زنبورا ی مهربون صدازدن بفرما! کنار باغچه حالا زیاد شدن مهمونا مورچه ها و کفشدوزک شاپرک و زنبورا یه مهمونی گنده دادن اون دو تا زنبور منم بردم براشون دو تا خوشه ی انگور ...
23 اسفند 1390

دختری نگو بلا بگو خوشگل خوشگلا بگو

سلام گل خانمی   دیشب خیلی خیلی خسته بودم و اصلا" نتونستم بیام نت .   هم واسه شما مطلب بزارم و هم به دوستان گلم که خواهرانه همشونو دوست دارم سر بزنم. دلم حسابی تنگیده بود به خدا .   یه خرده روی خونه رو تمیز کردیم . اما اون زیز میرا افتضاحه . و اینکه رفتیم خرید لباس عیدتونو خریدیم . کفش و جورابتون و تل سرت هنوز مونده   . نمیدونم گل مو بگیرم یا تل   شاید عکسشو بزارم و ازخاله نی نی وبلاگی ها کمک بگیرم . راستی این شعر حسنی رو اونقدر دوست داری که از اول تا آخرش باهاش همخوانی میکنی ....میگی ببببببببو هوووووووو اووووووووووو بویییییییی   لازم دیدم متنشو واست بزارم . صوتی شو پیدا نکردم اگر پیدا کردم فرصتا...
20 اسفند 1390

ببببببو هوووووو اولین زندگی باکلام درسا جون

عزیزم سلام به روی ماهت گل خانمی   امروز داشتم یه سری مقاله در مورد شش ماهگی و شروع غذاهای کمکی و فعالیت های فیزیکی میخوندم . یه دفعه به ذهنم رسید که ای کاش از همون بدو تولدت این مقالات رو برات تو وبت میذاشتم واسه فرداهای شما گلی خانم . اما حالا هم دیر نشده منبعد این کارو میکنم . اما چیزی که از خوندن اونا دستگیرم شد.این بود که  شما طبق اون مقاله . عقب که نیستی بحمداله جلو هم هستی .   تاز گلم الان دو سه روزه شما . حروف رو بهم میچسبونید و کلمه های دو حرفی به طور کشیده رو مرتب تکرار میکنی البته بیشتر میگی بببببببببو ویا هووووووووو . اولی رو البته بیشتر . گاهی فکر میکنم داری تمرین بابا گفتن م...
18 اسفند 1390

عشق یعنی شما دخترک عزیزم

اتقاقی نبود دخترکم اینکه خورشید خانه ام بشوی ازتو هر روز و شب غزل گویم سوژه ی هر ترانه ام بشوی اتقاقی نبود آمدنت من تورا سال ها طلب کردم بارها با لب تو خندیدم بارها با تب تو تب کردم تو که گنجشک کوچکم هستی سر به آغوش مادرت بگذار باز موهات توی چشمت رفت گیره ی تازه را سرت بگذار دوست دارم که باورت بشود عشق یک اتفاق کوچک نیست گر چه با بادبادکی مستی عسلم عشق بادبادک نیست عشق یعنی که دوستت دارم عشق یعنی که دوستم داری دست هامان  دور گردن هم . با تو خوشبخت میشوم آری  ...
17 اسفند 1390

پیراهن دو منظوره ره ره ره ........

سلام مامانی من قبل ترها که شما نی نی فرشته مو نداشتم . همیشه از سن شش ماهگی تا دو سه سالگی نی نی ها رو خیلی خیلی دوست داشتم . و حالا که شما گلم به این سن رسیدی . بیش از پیش از وجودت لذت میبرم .   میدونی مامان آخه خیلی خواستنی شدی و با هر حرکتی به وجد میای و خونه مونو با صدای دل نواز خنده هات پر از شادی میکنی . حالا میخوام یه سری عکس واست بزارم که چند روز پیش ازت انداختم . میخواستم لباساتو عوض کنم که شما خانمی هی میخواستی ازم فرار کنی . خواستم زودتر کارمو بکنم تعویض پوشکت هم همزمان انجام دادم . پیراهنت روی سرت جا خوش کرده بود . دیدم خیلی بامزه شدی .این عکسا رو گرفتم . خودت ببین دخملی ... میدونی مام...
15 اسفند 1390

آی کله کله کله ......

سلام گل من مامانی از این روزات اگه بخوای بدونی . نمیدونم داری دندون در میاری یا نه . اما همین جور آب از دهنت میادو بعضی اوقات خیلی کلافه ای جوری که دوتا لثه تو بهم فشار میدی . بعضی اوقات اونقدر باشدت اینکارو میکنی که ناخودآگاه صورتت هم باهاش میلرزه . دیگه اینکه حسابی دوست داری بری ددر   . و از صبح تا عصر که بابا جونیت بیان . شما چشمت به در ورودیه و گاهی وقتا هم گریه میکنی و میخوای ببرمت بیرون . و دیگه . باباتو از اولش هم خیلی دوست داشتی ولی حالا وقتی میبینیش انگاری دنیا رو دو دستی تقدیمت کردن . و وقتی که میخواد بره بیرون باید هزار تا کلک سوار کنیم که شما خانمی اونو نبینی و اگر ببینی . با اشکات یه دریاچه درست میش...
14 اسفند 1390

دخترکم باجی شده .......

سلام خانم گل مامان و بابا اول از هرچیز باید من و شما یه تشکر خیلی خیلی جانانه بکنیم برای این همه محبت دوستان خوب نی نی وبلاگی مون که وقتی پست قبلی رو گذاشتم همه از طریق نظر گذاشتن حال شما رو میپرسیدن که باید بگم با دعای شما و لطف خدا از بعد از ظهری دیگه خوب شد و شیطنتاش دوباره گل کرده . خدا رو شکر .و از شما بینهایت ممنون . و دیگه اینکه بازم بابا جونی تشریف بردن         فروشگاه لوازم کودک و یه مشت رخت و لباس  واستون خریدن .     و یه روسری هم روی وسایل بود که وقتی سرت کردم. از باجی شدنت خیلی لذت بردی و جلو آیینه از قیافه خودت خیلی خوشت اومده بود ...
11 اسفند 1390